تخته سیاه

سر مایه های هر دلی حرف هایست که برای نگفتن دارد

تخته سیاه

سر مایه های هر دلی حرف هایست که برای نگفتن دارد

در 68 ثانیه به آرزوی خود برسید

بسیاری از سخنرانان موفق به خصوص در حوزه قانون جذب نظیر ایسترهیکس نظریه جالبی دارند.   

آنها می گویند اگر انسان بتواند فقط 18 ثانیه روی چیزی که واقعاً می خواهد تمرکز کند یک زنگ  

 

بزرگ در کاینات به صدا در می آید که توجه کل هستی را به سمت این شخص جلب می کند.  

اگر این 18 ثانیه بتواند تا 68 ثانیه ادامه یابد دیگر کار تمام است و کل هستی به تکاپو می افتد تا  

 

برای فکر متمرکز شده یک راه حل پیدا کند. 

اگر آرزوست برآورده اش کند و اگر سوال است برایش جوابی بیابد. 

در نگاه اول شاید این عدد 68 ثانیه خیلی کم و ناچیز به نظر برسد. 

68 ثانیه یعنی فقط یک دقیقه و هشت ثانیه و بسیاری از افراد می گویند  

 

که تمرکز به مدت 68 ثانیه هیچ کاری ندارد!؟ 

خب آیا شما هم همین طور فکر می کنید؟ 

بسیار عالی است! امتحان کنید. 

خواهید دید که هنوز 18 ثانیه اول رد نشده فکرتان منحرف می شود. 

ایده‌ای جدید بلافاصله از اعماق افکارتان ظاهر می شود و نجواگر درونی تان به سخن در می آْید 

 

 که جدی نگیر و دست از این بازی ها بردار و به مسایل مهم تر زندگی بپرداز و ... 

ما عادت کرده ایم و در حقیقت عادت داده شده ایم که بدون فکر و بر اساس عادت زندگی کنیم. 

ما صبح از خواب بر می خیزیم بدون این که فقط 68 ثانیه برای کارهای روزانه وقت بگذاریم شروع   

می کنیم به خوردن صبحانه و سر کار رفتن. 

بدون اینکه 68 ثانیه مستمر ناقابل برای ارزیابی کارهایمان وقت بگذاریم اسب سرکش ذهن را به  

 

این سو و آن سو می تازانیم تا ظهر شود و ناهاری بخوریم و استراحتی و بعد دوباره کار و سپس  

 

شب و دور هم جمع شدن و تلویزیون دیدن و بعد خوابیدن.

 

هر ساعت 60 دقیقه است و شبانه روز شامل هزار و چهارصد و چهل دقیقه است اما ما خیلی  

 

مواقع در این 1440 دقیقه شبانه روزمان نمی توانیم 68 ثانیه روی یک موضوع خاص فکرمان را  

 

متمرکز کنیم!!

 

به راستی این فکر پر جست و خیز که نمی تواند 68 ثانیه آرام بگیرد به چه دردی می خورد؟!

 

فکر پریشان و ناآرام چیزی جز بی قراری و آشفتگی به همراه ندارد. 

 پیر و جوان و زن و مرد هم نمی شناسد.

 

فکری که نتواند آرام گیرد و چند لحظه ای روی موضوعی که صاحب فکر صلاح می داند متمرکز 

 

 شود، مطمئناً به هنگام نیاز و بحران که تمرکز بیشتر لازم است، کارآیی ندارد و فلج می شود.

 

باید همین الان هر کاری که داریم زمین بگذاریم و به سراغ ذهن ناآرام خود برویم و 68 ثانیه آن را  

 

مهار کنیم. 

68 ثانیه به شرایطی که الان در آن قرار داریم بیندیشیم. 

68 ثانیه بعد به این که واقعا در زندگی چه می خواهیم فکر کنیم. 

68 ثانیه بعد به خوشبختی های خودمان بیندیشیم و 68 ثانیه دیگر به این فکر کنیم که چقدر آرام 

 

 می شویم وقتی روی مسائل زندگی خودمان با آرامش فکر می کنیم. 

کاینات بیرون از بدن ما گوش به فرمان ماست تا هر چه را می خواهیم به او ابلاغ کنیم. 

اما به یک شرط و آن این است که موقع دستور دادن این طرف و آن طرف نپریم. 

68 ثانیه یک جا بایستیم و صریح و شفاف بگوییم چه می خواهیم. 

آن وقت می بینی که می توانی ...

استعفا

      من که حاضرم پایین این استفانامه رو هم امضا کنم، هم مهر بزنم، هم    

      انگشت بزنم...  

  *بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهمو مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را  

 

قبول می کنم.

می خواهم به یک ساندویچ فروشی برومو فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است. 

می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،چون می توانم آن را بخورم!

می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینمو با دوستانم بستنی بخورم .

می خواهم درون یک چاله آب بازی کنمو بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.

می خواهم به گذشته برگردم،وقتی همه چیز ساده بود،

وقتی داشتم رنگها را،جدول ضرب را و شعرهای کودکانه رایاد می گرفتم،

وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانمو هیچ اهمیتی هم نمی دادم .

می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباستو همه راستگو و خوب هستند.

می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است 

و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم .

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، 

نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،


خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ...

می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم،


به یک کلمه محبت آمیز،
به عدالت،
به صلح،
به فرشتگان،
به باران،
و به . . .

این دسته چک من، کلید ماشین،
کارت اعتباری و بقیه مدارک،
...مال شما...

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم

شرلوک هلمز

شرلوک هلمز
شرلوک هلمز کاراگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر ان خوابیدند.

نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست .بعد واتسون را بیدار کرد و گفت :
نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی ؟ واتسون گفت : میلیونها ستاره میبینم .
هلمز گفت : چه نتیجه می گیری ؟
واتسون گفت از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این
دنیا حقیریم . از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتری است ،
پس باید اوایل تابستان باشد . از لحاظ فیزیکی ، نتیجه می گیریم که مریخ در
موازات قطب است ، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد . 

شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت : واتسون تو احمقی بیش نیستی . نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که چادر ما را دزدیده اند !! .
نتیجه حکایت :
بعضی وقتها ساده ترین جواب کنار دستهایمان است ولی این قدر به دور دست ها نگاه می کنیم که آن را نمی بینیم