تخته سیاه

سر مایه های هر دلی حرف هایست که برای نگفتن دارد

تخته سیاه

سر مایه های هر دلی حرف هایست که برای نگفتن دارد

پند

سه پند لقمان به پسرش


روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

  • اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!


  • دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی


  • و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی


پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:


اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .


اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .


و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست .

۸۹

سلام دوستای خوبم ! سال ۸۸ ام با همه ی خوب و بدش تموم شد .

اما با شروع سال جدید برای همتون یه عالمه ارزوهای قشنگ دارم. داشتم فکر میکردم واسه کی باید چه ارزویی بکنم ؟ اما دیدیم بهترین دعا اینه که واسه همتون سر ۷سین نوروز از خدا فقط  سلامتی بخوام و ارزو کنم به همه ی ارزوای خوبتون برسین.

                                                   

 

                                                               سال نو مبارک

بهترین ها


    آرزوهای ویکتور هوگو برای شما

    اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،

    و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،

    و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،

    و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.

    آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،

    بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

    برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

    از جمله دوستان بد و ناپایدار،

    برخی نادوست، و برخی دوستدار

    که دست کم یکی در میانشان

    بی تردید مورد اعتمادت باشد.

    و چون زندگی بدین گونه است،

    برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،

    نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،

    تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،

    که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،

    تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.

    و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی

    نه خیلی غیرضروری،

    تا در لحظات سخت

    وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است

    همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.

      همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی

    نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند

    چون این کارِ ساده ای است،

    بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند

    و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.

    و امیدوام اگر جوان که هستی

    خیلی به تعجیل، رسیده نشوی

    و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی

    و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی

    چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد

    و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

      امیدوارم حیوانی را نوازش کنی

    به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی

    وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.

    چرا که به این طریق

    احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

      امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی

    هرچند خُرد بوده باشد

    و با روئیدنش همراه شوی

    تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد..

      بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی

    زیرا در عمل به آن نیازمندی

    و برای اینکه سالی یک بار

    پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.

    فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

    و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی

    و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی

    که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان

    باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

    اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد

    دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم

سلام

سلام دوستان از غیبت طولانیم عذر خواهی می کنم . دیگه سعی میکنم غیبت نکنم.دلم واسه همه تنگ شده

اگر عمر دوباره داشتم...

دان هرالد (Don Herald)  کاریکاتوریست و طنزنویس آمریکایى در سال 1889 در ایندیانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است اما قطعه کوتاهش «اگر عمر دوباره داشتم...» او را در جهان معروف کرد.  


  بخوانید: 


البته آب ریخته را نتوان به کوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد .
اگر عمر دوباره داشتم مى  کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم. همه چیز را آسان مى  گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى  شدم. فقط شمارى اندک از رویدادهاى جهان را جدى مى  گرفتم. اهمیت کمترى به بهداشت مى دادم. به مسافرت بیشتر مى  رفتم. از کوههاى بیشترى بالا مى  رفتم و در رودخانه  هاى بیشترى شنا مى  کردم. بستنى بیشتر مى خوردم و اسفناج کمتر . مشکلات واقعى بیشترى مى  داشتم و مشکلات واهى کمترى. آخر، ببینید، من از آن آدمهایى بوده ام که بسیار مُحتاطانه و خیلى عاقلانه زندگى کرده  ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته من هم لحظاتِ سرخوشى داشته  ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر مى  داشتم. من هرگز جایى بدون یک دَماسنج، یک شیشه داروى قرقره، یک پالتوى بارانى و یک چتر نجات نمى  روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبک  تر سفر مى کردم .
اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى  رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه مى  دادم . از مدرسه بیشتر جیم مى  شدم. گلوله هاى کاغذى بیشترى به معلم  هایم پرتاب مى  کردم . سگ  هاى بیشترى به خانه مى آوردم. دیرتر به رختخواب مى  رفتم و مى  خوابیدم. بیشتر عاشق مى  شدم. به ماهیگیرى بیشتر مى  رفتم. پایکوبى و دست افشانى بیشتر مى کردم. سوار چرخ و فلک بیشتر مى شدم. به سیرک بیشتر مى  رفتم .
در روزگارى که تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى  کنند، من بر پا مى  شدم و به ستایش سهل و آسان  تر گرفتن اوضاع مى  پرداختم. زیرا من با ویل دورانت موافقم که مى گوید:


"شادى از خرد عاقل   تر است."